Life

در چنین شرایط شاید به سختی بتوان تعریفی مشخص از زندگی داشت. دیگر به سادگی نمی توان قالبی ظاهری و سطحی را تعریف کرد و متصور شد. اما اگر نگاهی عمیق به این مقوله داشته باشیم اصلی مشترک را درمیبابیم. نگاهی گذرا به سیستم های دولتی و تفکرهای تغذیه شده و رایج در جوامع حقیقتی انکار ناپذیر و تلخ را متذکر می شود” هرآنچه هست مسیری به سوی در بند کشیدن نوع بشر و منابع و ظرفیت های موجود آن دارد” تا کنون با خود چرایی وجود انقلابها و سیستم های  مختلف حکومتی را بررسی کرده اید؟! آیا بشر کنونی به چنین تنوعی نیازمند است؟ مگر نه این است که انسانها نیاز ها و علایق غالبا یکسانی دارند و دغدغه ی عموم مردم مشترک است؟! آیا می توان نظامی را متصور شد که عموم مردم آن را خلق کنن و سپس آن نظام در اقدامی متقابل مردم خود را خلق کند؟! و یا دولتی از مردم به پا خیزد و نیروهای مردمی در جهت هدایت آن دولت برآیند و آنگاه که فرد وارد این سیستم می شود خود و مردم خود را به فراموشی سپارد و به نوعی دست نشانده ی دولت شود؟ در این نوشته به سمت صحبت کردن از نیروهای فرامنطقه ای  و کلیشه های موجود نخواهیم رفت، بلکه پسندیده است به نقد خود بپردازیم.

در جایی که که صحبت از استعمار است مردمش به استثمار کشده شده اند، رخ دادی روی می دهد امید بخش برای رهایی مردی و به دست آوردن خواسته هایی که حق خود می دانستند، اما پس از گذری نه چندان طولانی و درست زمانی که این فرزند نوپا کمی جان گرفته است دست به فرزند کشی و سلف دیستراکش می زند( SelfDestruction- خود نابودی)

Leave a Comment